سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک چیزی حداقل ازتو

ارسال‌کننده : کد خدا در : 89/7/13 3:0 صبح

دستتو بده به من
حداقل بذار یه چیزی از تو پیش من باشه
یه دلخوشی کوچیک .یادته؟
دلم خوش باشه که دستت توی دست منه
می دونم که چشات همه چیزو رویایی می بینه
می دونم که دلت مدتهاست گم شده
می دونم که تنت مال یکی دیگه اس
می دونم که لبات بوسه گاه یه جفت لبیه که دوسش داری
می دونم که پاهات جایی می ره که دلت همونجاس
می دونم که همه قشنگیات واسه یه آدم دیگه اس که نمی دونم کیه
ولی .. دستتو بده به من تا حداقل از وسط خیابون ردت کنم
می ترسم نکنه حواست ( که اونم یه جای دیگه اس ) پرت شه و خدا نکرده اتفاقی بیفته واست
اونور خیابون که رسیدیم تو برو هر جایی که دوس داری
منم مثه همیشه دستموم مشت می کنم که گرمی دستای قشنگت از توی دستام نپره
چه بوی خوبی داره عطر تنت
تو برو هرجایی که دوس داری
وقتی فهمیدم دوستت دارم به خودم قول دادم تو رو با همه چیزایی که دوس داری دوست داشته باشم
حتی اگه تو دوس داشته باشی دوسم نداشته باشی
آخه می دونی
خدا هم منو این مدلی دوس داره
گرچه من می دونم یه روز بر می گردم پیش خدا ولی تو ...
هیچوقت پیشم بر نمی گردی




کلمات کلیدی : معجزه عشق، هیچوقت پیشم بر نمی گردی

شیرینی بوسه

ارسال‌کننده : کد خدا در : 89/7/12 3:0 صبح

در شیرینی بوسه غرق بودم که شوری اشک را بر لبانم 

احساس  کردم و فهمیدم که این بوسه ی جداییست




کلمات کلیدی : شیرینی بوسه

گنجشک

ارسال‌کننده : کد خدا در : 89/3/22 5:0 صبح

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا میگرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اینگونه میگفت :
می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را میشنودو یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه میدارد .
و سر انجام روزی گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : " با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست "
گنجشک گفت : " لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این طوفان بی موقع چه بود ؟  چه می خواستی از لانه محقرم ؟ کجای دنیا را گرفته بود ؟
و سنگینی بغضی راه را بر کلامش بست .
سکوتی در عرش طنین انداز شد .  فرشتگان همه سر به زیر انداختند .
خدا گفت : " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی ، باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند . آنگاه تو از کمین مار پر گشودی .
گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود .
خدا گفت : " و چه بسیار بلا ها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی .
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت . های های گریه اش ملکوت خدا را پر کرد .

 

 

کاش تو هم میفهمیدی اگر من چیزی گفتم تنها به خاطر خودت بوده




کلمات کلیدی : گریه گنجشک، دوست داشتن خدا

پای هرکی نشستی

ارسال‌کننده : کد خدا در : 89/3/17 6:0 صبح





الا هر جا که هستی پای هر کی نشستی

 

بدون این رسمون، نبود

 

آخه نبود

 

آخه این قلب خسته پای یکی نشسته

 

اما بدون نمی دونست که می خواد بشکنه خیلی زود

 

 

آخه این زخمه کاری چرا آروم نداری

 

چرا می سوزی و می سازی و میگی دردی نداری بگو

 بگو از دوری او از .....

 

 




کلمات کلیدی : معجزه عشق، درد عاشق

گنجشک

ارسال‌کننده : کد خدا در : 89/3/14 6:0 صبح

 

 

یعنی باید باور کنم دیگه نیستی ، یعنی باید باور کنم ؟
چه جوری می تونـم اون همه خاطـراتتو یک شبه پرپر کنم
میدونم محاله ، بدون تو نمی تونم یه لحظه رو سر کنم

مگه منو دوسم نداری که اینجوری میزاری میری بیخیال ما میشی
مگه فکر کردی من بازیچه ام که یه روز میگی دوستم داری و فرداش میری ؟
آخ چه جوری باور کنم رفتن تو برام مرگه بدون تو نمی تونم
بگو کی اومد به جای من افتادم از چشمای تو نگو لایق تو نبودم

 یعنی باید باور کنم دیگه نیستی  ، یعنی باید باور کنم ؟
چه جوری می تونـم اون همه خاطـراتتو یک شبه پرپر کنم
یکی دو روز نیست آخه صحبت یه عمره که دارم برای تو میمیرم
میدونم محاله ، بدون تو نمی تونم یه لحظه رو سر کنم

مگه منو دوسم نداری که اینجوری میزاری میری بیخیال ما میشی
مگه فکر کردی من بازیچه ام که یه روز میگی دوستم داری و فرداش میری ؟
آخ چه جوری باور کنم رفتن تو برام مرگه بدون تو نمی تونم
بگو کی اومد به جای من افتادم از چشمای تو نگو لایق تو نبودم




کلمات کلیدی : گریه گنجشک، دوست داشتن خدا

حسرت بوسه

ارسال‌کننده : کد خدا در : 89/3/10 10:1 صبح

به یک فرشته گفتم:برو و معشوقم که عاشقش هستم را ببوس!! فرشته رفت و وقتی
برگشت دیدم چشماش اشکیه و گریه کرده!! به فرشته گفتم: معشوق مرا بوسیدی؟!
فرشته گفت: نه نشد !! به فرشته گفتم:چرا؟!فرشته آخه آخه  آخه یکی دیگه داشت میبوسیدش
گفتم خوشحال بود گفت آره لپ هاش سرخ و لباس خندون    با بغض گفتم خوبه که شادیشو بهم نزدی .............
دیگه بغضم داره.........



کلمات کلیدی : حسرت یوسه عاشقونه

روز آشنایی

ارسال‌کننده : کد خدا در : 89/3/3 6:19 عصر

امروز درست یک سال و یک روز میگذره
از اون روزی که تو.....
روز های اول من بهت گفتم ... ولی....
با این حال من عاشق شدم یعنی تو منو عاشق کردی ولی.... ولی.....
توی به حرفت عمل نکردی تو روی حرفات نموندی تو منو قربانی کردی ولی من روی حرفم موندم بچه بودم ساده بودم ولی عاشق تو هم بودم
دیبا امروز خواب تورا دیدم یادمه پارسال همین موقع بهت گفتم
از عشق حذر کن  بهت گفتم ..... اما تو به حرف من گوش نکردی
حالا تو رفتی و یک دنیا خاطره
دیبای من من از اینکه قربانی شدم ناراحت نیستم و اینو هم بدون هیچ وقت لحظه های اندکی که مال من بودی رو فراموش نمی کنم
ثانیه های کوتاهی که با تو حرف زدم رو فراموش نمی کنم عزیزم مطما باش اندازه تمام بودن ها و نبودن هات بهت فکر میکنم و برای خوشبختیت دعا میکنم



یاداشت های آرشیو شده خرداد ماه رو بخوان.....!!!!!!!!
دوستت دارم دیبای....



کلمات کلیدی : معجزه عشق، نامه یک عاشق، روز آشنای

   1   2      >