سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حتی گه قطب هم بودم .............

ارسال‌کننده : کد خدا در : 88/10/20 9:59 صبح

دیروز که از شادی در پوست خود نمی گنجیدم بعد از حرفایت با یک انگیزه تازه نشستم پای درس دوست داشتن بعدم رفتم سر کار دیگه مثل قبل نبودم با امید با طراوت با نشاط یا یک غرور خوب

تا نه شب که برگشتم احساس خوبی داشتم خوشحال بودم اصلا خودم را حال و احوال خودم را درک نمی کردم فقط می دونستم یک امید تازه یک امید که انگار فکر روز تولدت را و هدیه ای قرار بهت بدم را از سرم بیرون کرده بود اما ..........یعنی چی؟


دیشب تا جای که تونستم خودم را شاد گرفتم دوباره سعی کردم مثل 7-8 ماه پیشم تیکه بندازم و از این .......... اما انگار دیگه اون آدم قبلی نبودم احساس می کنم خیلی بزرگ تر شدم که این کارو رو بکنم


به هر حال بعد غذا یکمی نشستم پیششون و بعد رفتم تو اتاق خودم حالا که دیگه غم تو را نداشم و به خودم اومده بودم نگاه کردم به اتاقم !هیچی سر جای خودش نبود نمی دونم چه طور تو این چند ماه اینجا زندگی کردم؟!به همه چیز شبیه بود الا اتاق وضع جوری بود که تخته خوابمم  بین انبوه وسائل گم شده بودپوزخند شروع کردم به تمیز کردن اتاق شاید مرتب کردن اتاقم اونم از نوع پسرونششرمنده دو ساعتی طول کشد

حالا الااقل میشد بهش بگی اتاق

رفتم جلوی آینم وای سادم و تمیز تمیزش کردم تا خودم را توی آینه دیدم چند لحضه ای ماتم برد بعد زدم دوباره  یعنی چی؟باورم نمی شد که خودمم

بی چاره مامانم حق داشت تا چشمش به من می افتاد بغض می کرد صورتم چقدر لاغر شده موهام ...... هیکل درشتمم...... چشمام ،وای چشمای قشنگم از بس تو این مدت گریه کردم .......... تا حالا به خاطر نداشتنت و حالا به خاطر ..........داشتم اشک می ریختم

حالا دیگه به این فکر می کردم تو که منو ببینی خوشت نیاد با خودت می گی این که اون پویا نیست که 8ماه پیش دیدم چه کار کنم

نمی دونم چرا زندگیم این طوری شده

به خدا توی قطب هم زندگی می کردم بعد از 6 ماه این شب تاریک تنهای تنهای تموم می شد

نمیدونم این معجزه عشق چیه که با این که این وضعم را می بینم هر لحظه عاشق تر میشم! هیچ وقت هم پشیمون نشدم

امیدم فقط به خداست همون خدای که تو را به من داد دوست داشتنگریه‌آور

 

 

 دوستت دارم دیبای من

دوستت دارم دیبای من

 دوستت دارم دیبای من

 دوستت دارم دیبای من

دوستت دارم دیبای من

دوستت دارم دیبای من

 

 

ادامه دارد




کلمات کلیدی : معجزه عشق

و داستان عشق...........

ارسال‌کننده : کد خدا در : 88/10/19 7:0 عصر


امروز شاید از بهترین روز های عمرم بوده
بعد ار مدتها بالاخره لبخند سرخی لب هایم را لمس کرد
دلم براییت خیلی تنگ شده بود برای حرف هایت برای ......
با اینکه احساس می کنم همه مشکل ها حل شده اما بازم ترس ...ترس از تکرار دوباره تراژدی غمگین جدای بدنم را می لرزاند
نمی دانم آیا می توانم تحمل کنم اگر بار دیگر بخواهد برود اگر بخواهد دلم شکست

فکر نمی کنم که معشوقم دوباره بخواهد با من چنین کاری کند اما خوب میدانم هنوز کوچکم و خیلی برایم سخته که تمام کودکی و احساسات پاک و کودکانه و بازی های بچه گانه را رها کنم اما چه کنم که برای رسیدن به تو باید از خیلی چیز ها دل کند میترسم باز با احساسات پاک کودکانه چیزی بگویم که تو احساس کنی من نمی توانم مرد زندگی تو باشم
تمام تلاشم را می کنم که همانی که تو می خواهی شوم ولی کاش کمکم می کردی یعنی چی؟


 

خیلی دوست دارم نظرش را درمورد رفتارم بپرسم اما ترس از اینکه دوباره ناراحت شود راحتم نمی گذارد
خیلی کم حرف شدم نه فقط در مقابل او بلکه در کل زندگی ام ...... هیچ کس باور نمی کند من همون بچه ای ام که تا یک سال پیش با دوربین اسپورت هم نمی تونستند یک لحظه آرامشم را ببینند
خودمم باورم نمی شه که من همون آدم یک سال پیشم انگار عشق ............
این معجزه عشقه که ...............
دوستت دارم دیبای من

 

 

ادامه دارد




کلمات کلیدی :

انتظار تا به .......؟

ارسال‌کننده : کد خدا در : 88/10/15 11:53 صبح

دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا
باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند تا یکدیگر رو
امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را نمی بینند. چون هر
دو به صورت اتفاقی و به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را
رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده


من بر گشتم ولی .............






کلمات کلیدی :